به گزارش مشرق، «هانی از امروز مرد این خانه است.» وقتی پای به خانه کاپیتان سابق پرسپولیس میگذارید اولین جمله ای که از همسر هادی نوروزی می شنوید این است. همسر بیقراری که عکسهای هادی و فرزندانش را در آغوش گرفته و اشک میریزد. همسری که هنوز مرگ هادی را قبول نکرده و میگوید: «هادی؟ هادی نمرده، هادی رفته شمال.» اما انگار خودش هم میداند این ها فقط مرهمی است بر دردش و چند ثانیه بعد با فریاد میگوید: «هادی نمیخواست منو ناراحت کنه هیچوقت. حتی تو سردخونه هم مدام میخواست بره و نمیذاشت من نگاهش کنم.»
(اشاره به کشش کشوی سردخانه که بسته میشود) پدرش به او تسلی میدهد، اما افاقهای نمیکند؛ آتش این اندوه سوزان تر از این است که با دلداری پدر سرد شود. جدای از وضعیت اقوام هادی نوروزی، عکاسها و خبرنگارهایی که این شیونها را میشنوند هم اختیار از دست میدهند و اشکشان جاری میشود.
هانی از مادرش پرسیده چرا از امروز من مرد خانهام؟ مگر بابا برنمیگردد مثل همیشه؟ مادر اما ادامه مکالمه را نمیتواند تعریف کند. فقط قول میدهد که هانی هم مانند پدرش مرد بزرگی شود. قول میدهد که هر کاری کند که هانی هم بدرخشد.
در میان انبوه عکسهایی که رد و بدل میشود، عکسی بدجوری دل را میلرزاند. هانی در زمین فوتبال به دنبال پدر است. اما... اما هانی دیگر هر چه قدر هم بدود به پدر نمیرسد.
افراد زیادی برای عرض تسلیت آمدهاند، اسم همه را شنیدهاید. اما عباسزاده داستانی ویژه دارد. همسر هادی با اشک میگوید نوروزی همیشه پیگیر وضعیت عباس زاده بوده و غصه این پسر را میخورده که چرا به حقش نمیرسد. عباس زاده با شدت بیشتری گریه میکند. هر کس در گوشهای مشغول گریه کردن است. فرزندان هادی نوروزی را به خانهای دیگر منتقل کردهاند تا در این فضا نباشند. اما مادرشان هر چه عکس از این بچه ها داشته آورده و دانه دانه آن ها را به آغوش میکشد. مادری که می خواهد رویای فرزندش را به حقیقت تبدیل کند. مادری که نمیخواهد فرزندش از رویا خالی شود و حالا مصمم است آن ها را به رویاهایشان برساند.
وضعیت اسفناکی بود. فضای سنگین و به شدت غمزده ای در اطراف بیمارستان حاکم بود. تازه همین جا بود که مردم باورشان می شد کاپیتان نوروزی واقعا از جمع ما رفته است. وقتی بازیکنان و کادر فنی پرسپولیس اشک میریختند، طرفداران زانوی غم بغل کرده بودند و زنی در ابتدای پلههای ورودی بیمارستان ضجه میزد که «هادی نرفته است.»
رو به روی بیمارستان رفته رفته تعداد جمعیت هواداران هادی نوروزی زیاد و زیاد تر میشود. نیروی انتظامی مجبور میشود وارد عمل شده و کمی آن ها را از در اورژانس بیمارستان آتیه دور کند. جری بنسون و مایکل اومانیا که مدت زیادی هم نیست با هادی نوروزی هم تیمی شده اند خیلی مستاصل در پیاده رو های اطراف قدم میزنند. طرفداران اشک ریزان به جمعیت اضافه میشوند. رهگذرهای بیخبر از همه جا وقتی میپرسند چه اتفاقی افتاده است، جواب واضحی میگیرند، اما سوال خود را تکرار میکنند: «چه اتفاقی افتاده؟»
(اشاره به کشش کشوی سردخانه که بسته میشود) پدرش به او تسلی میدهد، اما افاقهای نمیکند؛ آتش این اندوه سوزان تر از این است که با دلداری پدر سرد شود. جدای از وضعیت اقوام هادی نوروزی، عکاسها و خبرنگارهایی که این شیونها را میشنوند هم اختیار از دست میدهند و اشکشان جاری میشود.
هانی از مادرش پرسیده چرا از امروز من مرد خانهام؟ مگر بابا برنمیگردد مثل همیشه؟ مادر اما ادامه مکالمه را نمیتواند تعریف کند. فقط قول میدهد که هانی هم مانند پدرش مرد بزرگی شود. قول میدهد که هر کاری کند که هانی هم بدرخشد.
در میان انبوه عکسهایی که رد و بدل میشود، عکسی بدجوری دل را میلرزاند. هانی در زمین فوتبال به دنبال پدر است. اما... اما هانی دیگر هر چه قدر هم بدود به پدر نمیرسد.
افراد زیادی برای عرض تسلیت آمدهاند، اسم همه را شنیدهاید. اما عباسزاده داستانی ویژه دارد. همسر هادی با اشک میگوید نوروزی همیشه پیگیر وضعیت عباس زاده بوده و غصه این پسر را میخورده که چرا به حقش نمیرسد. عباس زاده با شدت بیشتری گریه میکند. هر کس در گوشهای مشغول گریه کردن است. فرزندان هادی نوروزی را به خانهای دیگر منتقل کردهاند تا در این فضا نباشند. اما مادرشان هر چه عکس از این بچه ها داشته آورده و دانه دانه آن ها را به آغوش میکشد. مادری که می خواهد رویای فرزندش را به حقیقت تبدیل کند. مادری که نمیخواهد فرزندش از رویا خالی شود و حالا مصمم است آن ها را به رویاهایشان برساند.
رو به روی بیمارستان رفته رفته تعداد جمعیت هواداران هادی نوروزی زیاد و زیاد تر میشود. نیروی انتظامی مجبور میشود وارد عمل شده و کمی آن ها را از در اورژانس بیمارستان آتیه دور کند. جری بنسون و مایکل اومانیا که مدت زیادی هم نیست با هادی نوروزی هم تیمی شده اند خیلی مستاصل در پیاده رو های اطراف قدم میزنند. طرفداران اشک ریزان به جمعیت اضافه میشوند. رهگذرهای بیخبر از همه جا وقتی میپرسند چه اتفاقی افتاده است، جواب واضحی میگیرند، اما سوال خود را تکرار میکنند: «چه اتفاقی افتاده؟»